کچلی آقای آوش
مامان جونم تو این عکس برا بار اول موهات رو بابایی اصلاح کرد و کچل خان شدی در تاریخ 28 شهریور 96 که یه ماه و پانزده روزه بودی ...
نویسنده :
مامی زرین
2:44
5 روزگی آوش مامان
از 3روزگی تا 6روزگیت برا زردی(یرقان)تو بیمارستان بستری بودی.این عکس رو خودم وقتی تو بغلم بودی ازت گرفتم وه تو این عکس 4روزت بود عزیزم ...
نویسنده :
مامی زرین
15:02
اولین عکس
این عکس رو خاله سارینا چند دقیقه بعد از تولدت تو بیمارستان ازت گرفت و شد اولین عکس زندگی پسرم دست خاله سارینا هم درد نکنه ...
نویسنده :
مامی زرین
20:58
چهل روزگی آقای آوش
مامانی چقد منتظر این روز بودم آخه همه میگفتن نی نی از چهل روزگی که رد بشه برنامه خواب وبیقراریاش خوب میشه.مامانم وزنگیریت تو چهل روز اول خیلی کم بود فک کنم بخاطر درجه زردیت بود که 25.6 بود وخیلی خیلی بالا تا اینکه خدا بهمون رحم کرد و با کمک دکتر شهامت زود درمان شدی. خلاصه چهل روزگی شد (چهارشنبه 1396/6/22) و حموم چهل روزگیتو با کمک مامان بزرگ مشی کوکب با یه سری قوانین خاص انجام دادیم.از امروز به بعد ان شاالله بسلامتی باید خواب وخوراکت خوب بشه ها گفته باشم عجیج دلم.ا ...
نویسنده :
مامی زرین
2:05
سلام پسرم
میبوسمت مامانی چقد دوستت دارم بینهایت تو سونو بهمون گفتن احتمال به دنیا اومدنت 31 مرداد 96 هست ولی اکثرا میگفتن احتمالش زودتر از تاریخ سونوه معمولا.منم ثانیه شماری میکردم برا دیدنت آخه هم اولین تجربه مادر شدنم بودی هم دوس داشتم ببینم چ شکلی هستی و کلی ذوووووق بعدازظهر پنجشنبه 12 مرداد از خواب پاشدم برم دست وصورتمو بشورم که یهو متوجه شدم لباسم خیس میشه منم ترسیدم وباباتو صدا زدم و خلاصه زود رفتیم دنبال مامان بزرگ و رفتیم بیمارستان،فهمیدیم کیسه آب پاره شده و تو عجله میکنی بیای تو بغل مامانی آی قربونش برم عجولمو.خاله سیمین وخاله مینا و مامان بزرگا وعمه زهرا پیشم بودن تا رفتم تو بخش بستری شدم.بصورت طبیعی بدنیا نیومدی تا اینکه دکتر ...
نویسنده :
مامی زرین
15:57
ممنونم خداجونم
به نام خدا الان ساعت 01:15 بامداد روز یکشنبه 16 مهر ماه سال 1396 هست و ما وارد 65 روزگی آوش شدیم که من شروع به نوشتن کردم و ان شاالله میخوام خاطرات روزای بزرگ شدن پسرمو ثبت کنم و امیدوارم که خوشحالش کنم بنظر خودم که ایده خوبیه چون ثبت نوشته رو کاغذ نگهداریش سخته. اولین مطلبمو میخوام تقدیم کنم به بهترین وبزرگترین همراه یعنی خدای مهربون.واقعا ازت ممنونم خداجونم که قسم به خدایی خودت نمیدونم چطور ازت تشکر کنم که تو همه مراحل زندگیم و بالاخص دوران بارداری و تولد آوش تنهام نذاشتی.سپاسگذارتم تا ابد خداوند یکتا ...
نویسنده :
مامی زرین
1:27